بهنام محمدی

بهنام محمدی

بهنام محمدی

اندکی فکر کن...


به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند: 
."روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند: 
."مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ، ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،گریه می کنم.

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_




به افراد دور و بر خود فکر کنید... 
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود.

"دیروز"
گذشته است و 
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
 
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.

اندکی فکر کن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۲
بهنام محمدی

معلم و دانش‌آموز

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۸
بهنام محمدی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۴
بهنام محمدی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/reza/kamel/12.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۳
بهنام محمدی
شبی ملا به حیاط رفت، دید دزدی د گوشه حیاط ایستاده. زنش را صدا زد و تیر و کمانش را خواست . زن آن را آورد و ملا تیری به جانب دزد رها کرد و گفت:دیگر تا صبح کاری ندارم.چون صبح شد ملا به سراغ دزد آمد، دید دزد همان قبای خودش است که به میخ آویزان بوده و تیر هم به قبا خورده و آن را سوراخ کرده است.پس به زنش گفت: شکر خدا کن که خودم در میان قبا نبودم و گر نه من هم به جای دزد مرده بودم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۶
بهنام محمدی

یک نفر در حرم امام رضا علیه السلام داشت اشک می ریخت ،چون پولی گم کرده بود لذا داشت گریه می کرد،که دیگه پول برگشت ندارم،خرجی ندارم و...بعددید شخص دیگری بیشتر از خودش گریه می کرد،گفت مگه شما چقدر گم کردید که اینقدر گریه می کنید؟

گفت من پول گم نکردم،من خودم را گم کردم،برای پیداکردن خودم گریه می کنم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۱
بهنام محمدی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۲
بهنام محمدی

خداوند ازتو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود بلکه ازتو خواهدپرسید که چگونه انسانی بودی؟

خداوندازتونخواهد پرسید که چه لباس هایی در کمد داشتی بلکه ازتوخواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

خداوندازتو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چند متر بود بلکه ازتوخواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟

خداوندازتونخواهد پرسیددرچه منطقه ای زندگی می کردی بلکه از تو خواهد پرسید چگونه باهمسایه گانت رفتار کردی؟

خداوندازتونخواهد پرسیدچه تعداددوست داشتی بلکه ازتو خواهد پرسیدبرای  چند نفر دوست ورفیق بودی؟

خداوندازتونخواهدپرسیدمیزان درآمد توچقدربودبلکه ازتوخواهدپرسیدآیا فقیری رادستگیری نمودی؟

خداوندازتونخواهدپرسید که چه اتومبیلی سوار می شدی بلکه ازتوخواهدپرسید که چندنفر راکه وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۷
بهنام محمدی

 
نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش
-
او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند.
-
به پسرم بیاموزید که به ازای هر آدم شیاد، انسانهای درست و صدیق هم وجود دارند.
-
به او بگویید در ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر باحمیتی نیز وجود دارد.
 -
به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هست
 -
می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید، اگر با کار و زحمت یک دلار کسب کند، بهتر از این است که پنج دلار از روی زمین پیدا کند.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۸
بهنام محمدی

خدا:بنده من نماز شب بخوان وآن یازده رکعت است.بنده :خدایا! خسته ام !نمی توانم. خدا:بنده من،دورکعت نماز شفع ویک رکعت نماز وتر بخوان.بنده:خدایا!خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم. خدا :بنده من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان .بنده :خدایا سه رکعت زیاد است.خدا :بنده من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.بنده :خدایا!امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

خدا:بنده من قبل از خواب وضوبگیر وروبه آسمان کن وبگو یا الله.بنده :خدایا!من دررختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا:بنده من همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن وبگو یا الله .بنده:خدایا هواسرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.خدا:بنده من در دلت بگو یا الله مانماز شب برایت حساب می کنیم .بنده اعتنایی نمی کند ومی خوابد.خدا:ملائکه من!ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان نمانده، اورا بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.

ملائکه:خداوندا!دوباره اورا بیدار کردیم،اماباز خوابید .خدا:ملائکه من درگوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.ملائکه:پروردگارا!باز هم بیدار نمی شود!

خدا:اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود،خورشید از مشرق سر بر می آورد.ملائکه:خداوندا!نمی خواهی با اوقهر کنی ؟خدا:اوجز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد...

بنده من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا می دهم که انگار همین یک بنده رادارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.

                                                 تا  بنده نشویم ،تابنده نمی شویم


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۱
بهنام محمدی